-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم که گر چه خاک زمینم کنی، هوا دارم
2 اگر جهان همه دشمن شوند باکی نیست مرا ز غیر چه اندیشه؟ چون ترا دارم
3 مرا که روز و شب اندیشهٔ تو باید کرد نظر به مصلحت کار خود کجا دارم؟
4 به وصل روی تو ایمن کجا توانم بود؟ که دشمنی چو فراق تو در قفا دارم
5 دلم شکستی و مهرت وفا نکرد، که من به خردهای چنان با تو ماجرا دارم
6 ز آشنا دل مردم درست گردد و من شکسته دل شدن از یار آشنا دارم
7 قبول کن ز من، ای اوحدی و قصهٔ عقل به من مگوی، که من درد بیدوا دارم