- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز مغز و پوست برون رفته تا بدوست رسیدم بجان دوست که از هر چه غیر اوست بریدم
2 خلیل وقتم و فارغ ز آفتاب و ز ماهم رهین عشقم و بیگانه از سیاه و سفیدم
3 نبود ره که ز آفات جان برم بسلامت نداده بود اگر دل بوصل دوست نویدم
4 ز دست ایندل سودائی از تطاول زلفش چه اشکها که فشاندم چه آه ها که کشیدم
5 اگر هزار قیامت کند قیام نسنجد بفتنه ئی که من از قاتلش معاینه دیدم
6 مرا که رفعت خورشید بود در افق دل بپیش ابروی آنماه چون هلال خمیدم
7 چه غم که هیکل من شد عبار و جزو هوا شد نسیم صبح سعادت شدم بخلد وزیدم
8 من آن کبوتر قدسم که از فضای حقیقت بحبس این قفس افتادم و دوباره پریدم
9 ز خانقاه طریقت مبر بصومعه ایدل مرا که خرقه زهد و ریای خویش دریدم
10 بخاک میکده عشق تا امید نبستم نشد ز هستی موهوم خویش قطع امیدم
11 ز فیض پیر خرابات دوش در حرم دل بیک نماز که بردم هزار راز شنیدم
12 بساط فقر باورنگ سلطنت نفروشم بنقد عمر گرانمایه این بساط خریدم
13 صفای سرم و در وحدت حقیقت هستی نهان چو ذره و مانند آفتاب پریدم