دوشم از کوی مغان دست از اوحدی مراغه‌ای غزل 292

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند

1 دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند از خرابات سوی صومعه مست آوردند

2 هیچ می‌خواره ندارد طمع حور و بهشت این بشارت به من باده پرست آوردند

3 ساقیانش، ز می عشق چو گردیدم مست به می دیگرم از نیست به هست آوردند

4 زلف و خال و خط خوبان همه رنجست، آنها از کجا این همه تشویش به دست آوردند؟

5 این شگرفان که نگنجند در آفاق از حسن در چنین سینهٔ تنگ از چه نشست آوردند؟

6 قلب سالوس و ریا را نشکستند درست مگر این قوم که در زلف شکست آوردند

7 اوحدی را چو ازین دایره دیدند برون زود در حلقهٔ آن زلف چو شست آوردند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر