1 مرا زان روز قصه مشکل افتاد که کار من رجوعش با دل افتاد
2 ملامتهای خلق و خیر فایز همه بی صرفه و بی حاصل افتاد
1 به هر جا بگذرد آن ماه رخسار گریزد دین ز در ایمان ز دیوار
2 دخیل ای یار فایز رخ بپوشان ز مردم روی خود پوشیده میدار
1 دلا تا چند در آزارام از تو گهی نالان گهی بیمارم از تو
2 تو فایز در جهان بدنام کردی برو ای دل که من بیزارم از تو
1 بهشت است این زمین یا کوی یار است که خاکش نافه مشک تتار است
2 حدیث سلسبیل و حور فایز! بیان صورت و لبهای یار است
1 مرا هم ساق و هم زانو کند درد کمر با ساعد و بازو کند درد
2 به هر عضو تو فایز پیری آمد جوانی رفت و جای او کند درد
1 نسیم، امشب عجب دفع غمی تو یقین دارم نه از این عالمی تو
2 شمیم زلف یار فایزستی و یا ز انفاس بن مریمی تو؟