1 فالی از داغ زدم دل چمنآیین آمد ورق لاله به یک نقطه چه رنگین آمد
2 جرأت سعی، دماغ تپشآرایی کیست پای خوابیدهٔ ما آبله بالین آمد
3 چون دو ابرو که نفس سوختهٔ ربط همند تیغ او زخم مرا مصرع تضمین آمد
4 عافیت میطلبی بگذر از اندیشهٔ جاه شمع را آفت سر افسر زرین آمد
5 تلخکامیست ز درک من و ما حاصل کوش بیحلاوت بود آنکس که سخنچین آمد
6 صفحهٔ سادهٔ هستی رقم غیر نداشت هرکه شد محرم این آینه خودبین آمد
7 سایه از جلوهٔ خورشید چه اظهار کند رفتم از خویش ندانم به چه آیین آمد
8 هرکسی در خور خود نشئهٔ راحت دارد خار پا را ز گل آبله بالین آمد
9 در خزان غوطه زن و عرض بهاری دریاب عالمی رفت به بیرنگی و رنگین آمد
10 صبر کردیم و به وصلی نرسیدیم افسوس دامن ما ته سنگ از دل سنگین آمد
11 بیدل از عجز طلب صید فراغت داریم سایه را بخت نگون طرهٔ مشکین آمد