1 تن به تو دادم، دل و جانش مبر دل برت آمد، ز جهانش مبر
2 از دل من گرچه گرو میبری اول بازیست، روانش مبر
3 دشمن من بر دهنت سود لب او چه شناسد؟ به زبانش مبر
4 گر سرم از پای تو دوری کند باز به جز موی کشانش مبر
5 گفت: شبی دست بگیرم ترا زلف تو، باز از سر آنش مبر
6 روی نهان کردی و بردی دلم گرنه ببازیست، نهانش مبر
7 عقل، که شاگرد سر زلف تست او بگریزد، به دکانش مبر
8 تا کمر زر ندهد دست من دست بگیر و به میانش مبر
9 اوحدی ار بندهٔ روی تو نیست بند کن و جز به سگانش مبر