1 ز اول که حدیث عاشقی بشنودم جان و دل و دیده در رهش فرسودم
2 گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند خود هر دو یکی بود من احول بودم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی من نیست شدم باری در هست یکی هستی
2 از یک قدح و از صد دل مست نمیگردد گر باده اثر کردی در دل تن از او رستی
1 نو به نو هر روز باری می کشم وین بلا از بهر کاری می کشم
2 زحمت سرما و برف ماه دی بر امید نوبهاری می کشم
1 می تلخی که تلخیها بدو گردد همه شیرین بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین
2 میش هر دم همیگوید که آب خضر را درکش رخش هر لحظه میگوید که گلزار مخلد بین
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **