1 به خود هم رشک دارم در خیال سرو آزادش روم اول ز خویش آنگه به کام دل کنم یادش
1 چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را
2 چشم ما پاک است چون خورشید از آلودگی دامن پاکی بود شایسته چشم پاک را
1 ز رشک، باد صبا گرچه سوخت جان مرا ولی ز برگ گل آراست آشیان مرا
2 مراست جذبه شوقی که هر کجا میرم هما به کوی تو میآرد استخوان مرا
1 باز ناخن سر پرسیدن داغم دارد خون دل، میل ملاقات ایاغم دارد
2 عشق چون قسمت اسباب معیشت میکرد لاله داغی ز میان برد، که داغم دارد