1 هزار شانه بزلف نگار خویش کشیدم ز ازدحام دل خویش درمیانه ندیدم
2 کسان که دل بتو داده است کام خود ز تو خواهد منم که با تو به پیوستم و ز خویش بریدم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زعفر آمد با سپاه بیعدد از گروه جنیان بهر مدد
2 گفت شاها بهر یاری آمدم نی که بهر حق گذاری آمدم
1 شهید عشق که تنگ است پوست بر بدنش تو خصم بین که به یغما زره برد ز تنش
2 زره به غارت اگر برد خصم خیره چه غم که بود جوشن تن زلفهای پرشکنش
1 در بزم دنی که جز خدای تو نبود نامی ز وجود ما سوای تو نبود
2 دو گوش نبی گواه صدقند مرا کاندر پس پرده جز صدای تو نبود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به