-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نخواهم از صف حوران ز صد هزار یکی مرا بس ست ز خوبان روزگار یکی
2 سراغ وحدت ذاتش توان ز کثرت جست که سایرست در اعداد بی شمار یکی
3 کسی که مدعی سستی اساس وفاست نشان دهد ز بناهای استوار یکی
4 چه گویم از دل و جانی که در بساط من ست؟ ستم رسیده یکی ناامیدوار یکی
5 دو برق فتنه نهفتند در کف خاکی بلای جبر یکی رنج اختیار یکی
6 دلا منال که گویند در صف عشاق ستوه آمده از جور خوی یار یکی
7 ز ناله ام به دلت می رسد هزار آسیب نشد که سنگ تو بیرون دهد شرار یکی
8 مرو ز آینه خانه که خوش تماشایی ست یکی تو محو خودی و چو تو هزار یکی
9 زهی نگاه سبک سیر و شرم دوراندیش یکی به دزدی دل رفت و پرده دار یکی
10 قماش هستی من یکسر آتش ست آتش مرا چو شعله بود پشت و روی کار یکی
11 چه شد که ریخت زبان رنگ صد هزار سخن؟ به خون سرشته نوایی ز دل برآر یکی
12 دم از ریاست دهلی نمی زنم غالب منم ز خاک نشینان آن دیار یکی