بی‌دل گمان مبر که نصیحت از سعدی شیرازی غزل 349

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول

1 بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول من گوش استماع ندارم لمن یقول

2 تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق جایی دلم برفت که حیران شود عقول

3 آخر نه دل به دل رود انصاف من بده چون است من به وصل تو مشتاق و تو ملول

4 یک دم نمی‌رود که نه در خاطری ولیک بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول

5 روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم پروانه را چه حاجت پروانه دخول

6 گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول

7 نفسی تزول عاقبة الامر فی الهوی یا منیتی و ذکرک فی النفس لایزول

8 ما را به جز تو در همه عالم عزیز نیست گر رد کنی بضاعت مزجاة ور قبول

9 ای پیک نامه بر که خبر می‌بری به دوست یالیت اگر به جای تو من بودمی رسول

10 دوران دهر و تجربتم سر سپید کرد وز سر به در نمی‌رودم همچنان فضول

11 سعدی چو پای بند شدی بار غم ببر عیار دست بسته نباشد مگر حمول

عکس نوشته
کامنت
comment