- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زان نبینم چشم خود کز گریه پرشد دامنش هرکه تر شد دامنش دیگر نمی بینم منش
2 می دهد بر باد این گل حسن را تر دامنی گل در آتش کی رود گر تر نباشد دامنش
3 گر ندارد خون من در گردن آن نامهربان چون شود رنگین به خونم دست ها در گردنش
4 چشم می پوشم کنون هرگاه می بینم ز روز آن که روشن بود چشم از نکهت پیراهنش