- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حاصل از عشقت نمیبینم به جز غم خوردنی پرورش مشکل توان کرد از چنین پروردنی
2 دوش فرمودی که خواهم کشتن آن شوریده را از پس سالی عفالله! نیک یاد آوردنی
3 سر ز شمشیرت نمیپیچم، که اندر دین من دولت تیزست شمشیری چنان در گردنی
4 گر هزارم بار خون دل بریزی حاکمی از تو من آزار چون گیرم بهر آزردنی؟
5 ز آستانت بر نخواهم داشتن سر بعد ازین هم سر کوی تو گر ناچار باشد مردنی
6 دل چنان خو کرد با رویت که تن با خاک پاک راستی بیم هلاکست از چنان خو کردنی
7 اوحدی، گر آرزو داری که کام دل بری ناگزیرت باشد از بار ملامت بردنی