1 کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز و آن درد را که بود نکردم دوا هنوز
2 بیگانه گشتم از همه خوبان به مهر تو وآن ماه شوخ دیده نگشت آشنا هنوز
3 عالم ز ماجرای دل ریش من پرست با هیچ کس نگفته من این ماجرا هنوز
4 ای دل، منال در قدم اول از گزند از راه عشق او تو چه دیدی؟ بیا هنوز
5 ما را خدای در ازال از مهر او سرشت ناکرده هیچ نسبت حسی بما هنوز
6 هر شب وصال او به دعا خواهم از خدا دردا! که مستجاب نگشت این دعا هنوز
7 او گر قفا زنان ز در خود براندم چشمم به راه باشد و رو از قفا هنوز
8 روزی نسیم بر سر زلفش گذار کرد زان روز بوی غالیه دارد صبا هنوز
9 یک ذره مهر او به دل آسمان رسید چون ذره رقص میکند اندر هوا هنوز
10 چشمم بر آستان در او شبی گریست خون میدمد ز خاک در آن سرا هنوز
11 ای اوحدی، تو حال دل من ز من مپرس کان دل برفت و باز نیامد بجا هنوز