- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میندانم چکنم چاره من این دستان را تا به دست آورم آن دلبر پردستان را
2 او به شمشیر جفا خون دلم میریزد تابه خون دل من رنگ کند دستان را
3 من بیچاره تهیدستم ازان میترسم که وصالش ندهد دست تهیدستان را
4 دامن وصلش اگر من به کف آرم روزی ندهم تا به قیامت دگر از دست آن را
5 در صفاتش نرسد گرچه بسی شرح دهد طوطی طبع من آن بلبل پردستان را
6 هوس اوست دلم را چه توان گفت اگر دست بر سرو بلندش نرسد پستان را؟
7 نرگس مست وی آزار دلم میطلبد آنکه در عربده میآورد او مستان را
8 گر ببینم رخ خوبش نکنم میل به باغ زانکه چون عارض او نیست گلی بستان را
9 هر که دیدست نگارین من اندر همه عمر به تماشا نرود هیچ نگارستان را
10 نیست بر سعدی ازین واقعه و نیست عجب گر غم فرقت او نیست کند هستان را