می‌ندانم چکنم چاره من این از سعدی شیرازی مفرد 2

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

می‌ندانم چکنم چاره من این دستان را

1 می‌ندانم چکنم چاره من این دستان را تا به دست آورم آن دلبر پردستان را

2 او به شمشیر جفا خون دلم می‌ریزد تابه خون دل من رنگ کند دستان را

3 من بیچاره تهیدستم ازان می‌ترسم که وصالش ندهد دست تهیدستان را

4 دامن وصلش اگر من به کف آرم روزی ندهم تا به قیامت دگر از دست آن را

5 در صفاتش نرسد گرچه بسی شرح دهد طوطی طبع من آن بلبل پردستان را

6 هوس اوست دلم را چه توان گفت اگر دست بر سرو بلندش نرسد پستان را؟

7 نرگس مست وی آزار دلم می‌طلبد آنکه در عربده می‌آورد او مستان را

8 گر ببینم رخ خوبش نکنم میل به باغ زانکه چون عارض او نیست گلی بستان را

9 هر که دیدست نگارین من اندر همه عمر به تماشا نرود هیچ نگارستان را

10 نیست بر سعدی ازین واقعه و نیست عجب گر غم فرقت او نیست کند هستان را

عکس نوشته
کامنت
comment