نمی دانم زبان دادخواهی از اسیر شهرستانی غزل 863

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

نمی دانم زبان دادخواهی

1 نمی دانم زبان دادخواهی گرفتار توام خواهی نخواهی

2 اگر صیقل گر لطفت نباشد چه خواهم کرد با این رو سیاهی

3 قناعت می دهد داد دل ما در این کشور گدایی پادشاهی

4 دماغ دشمنی با کس ندارم خجالت می کشم از کینه خواهی

5 چنان چشمم به رویش گشته حیران که نشناسد سفیدی از سیاهی

6 سراپا انتخاب خاطر ماست برای ما نگه دارش الهی

عکس نوشته
کامنت
comment