-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم جزین کاری نمیدانم که: در کار خراباتم
2 خراب افتاد کار من، خرابات اختیار من خراباتیست یار من، از آن یار خراباتم
3 ز دام زاهدی جستم، به قلاشی کمر بستم ز بهر آن چنین مستم، که هشیار خراباتم
4 بگردان باده، ای ساقی، چو اندر خیل عشاقی به من ده شربت باقی، که بیمار خراباتم
5 خرد میداشت در بندم، پدر میداد سوگندم چو بار از خر بیفگندم، سبکبار خراباتم
6 تو گر جویای تمکینی، سزد با من که ننشینی که گر در مسجدم بینی، طلبگار خراباتم
7 به گرد کویش از زاری، چو مستان در شب تاری به سر میگردم از خواری، که پرگار خراباتم
8 دلم را زین گرانان چه؟ وزین بیهوده خوانان چه؟ مرا از پاسبانان چه؟ که بیدار خراباتم
9 چو جام بیخودی نوشم، بسان اوحدی جوشم کنون چون مست و بیهوشم، سزاوار خراباتم