- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درهجر تو درمان دل خسته ندانم زان پیش که روزی به غمت میگذرانم
2 گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم
3 بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟ تا دل بتو بگذارم و خود را برهانم
4 جانا، چو به نقد از بر من دل بربودی همنقد بده بوسه، که من وعده ندانم
5 دیدی که: چو دادم دل خود را بتو آسان بگذشتی و بگذاشتی از پی نگرانم؟
6 جان از کف اندوه تو آسان نتوان برد اینست که از روی تو دوری نتوانم
7 دی با من آسوده دلی دیدی و دینی امروز نگه کن که: نه اینست و نه آنم
8 ای مسکن من خاک درت، بر من مسکین بیداد مکن پر، که جوانی و جوانم
9 از پای دلم اوحدی ار دست بدارد خود را به سر کوی تو روزی برسانم