نمی دانم چه بد کردم چرا از فضولی بغدادی غزل 351

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

نمی دانم چه بد کردم چرا رنجید یار از من

1 نمی دانم چه بد کردم چرا رنجید یار از من که افکند از نظر برداشت چشم اعتبار از من

2 مگر از خاکساریهای من کردند آگاهش که بنشستست بر آیینه طبعش غبار از من

3 نسودم بر کف پای لطیفش خار مژگان را چه باشد موجب رنجیدن آن گل عذار از من

4 ازو این زهر چشم و چین ابرو نیست بی وجهی ادای ناخوشی سر زد مگر بی اختیار از من

5 زنم سر بر زمین هر جا روم چون آب زین غصه که دامن می کشد آن سرو می گیرد کنار از من

6 بدادم جان نکردم یار را رسوا بشرح غم اگر می بود مجنون زنده می آموخت کار از من

7 فضولی کرد سرگردان مرا بی ماه رخساری نمی‌دانم چه در دل داشت دور روزگار از من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر