1 ای دریغا که روز برنایی عهد بشکست و جاودانه نماند
2 از زمانه غرض جوانی بود لیک از گردش زمانه نماند
3 آب معشوق را زمانه بریخت و آتش عشق را زبانه نماند
4 ای سنایی دل از جهان برکن بر کس این دور جاودانه نماند
1 روزی بت من مست به بازار برآمد گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
2 صد دلشده را از غم او روز فرو شد صد شیفته را از غم او کار برآمد
1 نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست
2 گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست
1 هر که در عاشقی تمام بود پخته خوانش اگر چه خام بود
2 آنکه او شاد گردد از غم عشق خاص دانش اگر چه عام بود