- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به هجر و وصل دلم الفت و نزاع ندارد نشاط آمدن و کلفت وداع ندارد
2 به شهر ما نفروشند جز رضا و محبت کسی دکان نگشاید که این متاع ندارد
3 بر آن فراز که من می کنم عروج مقامی است که هیچ پایه بر آن پایه ارتفاع ندارد
4 چنان حقارتم از چشم اعتبار فگنده ست که دهر بر من و حال من اطلاع ندارد
5 به رطل خون جگر می خورم ز بخت به شکرم که سر ز جام تنک مشربم صداع ندارد
6 ز تیرگی شب انتظار شمع امیدم برابر پر پروانه یی شعاع ندارد
7 عبث به وعده لطفش دلت خوشست «نظیری » کدام لطف؟ که با بخت تو نزاع ندارد