1 به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم چو مویکاسه چینی به غیر سایه ندارم
2 مگر به خاک رسانم سر بنای تعین که غیر آبلهٔ پا چو اشک پایه ندارم
3 چو طفل اشکگداز دلیست پرورش من یتیم عشقم و ربطی به شیر دایه ندارم
4 تهیهٔکف افسوسکردهام چه توانکرد به سرمه سایی عبرت جزاین صلایه ندارم
5 بس است سطرگدازم چو شمع نامهٔ الفت دگر صریح چه انشاکنمکنایه ندارم
6 به ماکیان توزاهد مرا چه ربط وچه نسبت تو سبحهگیرکه من چون خروس خایه ندارم
7 سزدکه مولویام خرده بر شعور نگیرد کهگمره ازلم جزوی از هدایه ندارم
8 به هر طرفکشدم دل، یکیست جاده و منزل سوار مرکب شوقم خرکرایه ندارم
9 به نام محض قناعت کنید از من بیدل که من چو مصحف تحقیق هیچ آیه ندارم