-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بشستم تخته هستی سر عالم نمیدارم دریدم پرده بیچون سر آن هم نمیدارم
2 مرا چون دایه قدسی به شیر لطف پروردهست ملامت کی رسد در من که برگ غم نمیدارم
3 چنان در نیستی غرقم که معشوقم همیگوید بیا با من دمی بنشین سر آن هم نمیدارم
4 دمی کاندر وجود آورد آدم را به یک لحظه از آن دم نیز بیزارم سر آن هم نمیدارم
5 چه گویی بوالفضولی را که یک دم آن خود نبود هزاران بار می گوید سر آن هم نمیدارم