آنم که لب زمزمه فرسای ندارم از غالب دهلوی غزل 248

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

آنم که لب زمزمه فرسای ندارم

1 آنم که لب زمزمه فرسای ندارم در حلقه سوهان نفسان جای ندارم

2 خاموشم و در دل ز ملالم اثری نیست سرجوش گداز نفسم لای ندارم

3 خود رشته زند موج گهر گر چه من اکنون جز رعشه به دست گهرآمای ندارم

4 لرزد ز فرو ریختنش خامه در انشا آن نیست که حرفی جگرآلای ندارم

5 ناز تو فراوان بود و صبر من اندک تو دست و دلی داری و من پای ندارم

6 بگذار که از راه نشینان تو باشم پایی که شود مرحله پیمای ندارم

7 خاشاک مرا تاب شرر چهره فروزست در جلوه سپاس از چمن آرای ندارم

8 بی باده خجالت کشم از باد بهاری صبح ست و دم غالیه اندای ندارم

9 واعظ دم گیرای خود آرد به مصافم گویی دل خودکامه خودرای ندارم

10 غالب سر و کارم به گدایی به کریم است گر وایه من دیر رسد وای ندارم

عکس نوشته
کامنت
comment