1 پرورده عشقم دل بی ریش ندارم شرمندگی از عشق ستم کیش ندارم
2 دارم غم رسوا دل شیدا سر سودا چیزی که ندارم خبر از خویش ندارم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت
2 به دیده دشت غزال رمیده می آید مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت
1 رخصت کشتنم بده نرگس کم نگاه را یا مکن آشنای دل گرمی گاه گاه را
2 می کنم اضطراب را پیش تو پاسبان دل تا نبرد ز دیده ام چاشنی نگاه را
1 مست تو جلوه گر دهد جام جهان نمای را آینه جنون کند عقل برهنه پای را
2 گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به