- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم
2 تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
3 بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم
4 مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم
5 مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم
6 سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم دگر ره پای میبندد وفای عهد اصحابم
7 نگفتی بیوفا یارا که دلداری کنی ما را الا ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم
8 زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
9 حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم