1 از بیم رقیب طوف کویت نکنم وز طعنهٔ خلق گفتگویت نکنم
2 لب بستم و از پای نشستم اما این نتوانم که آرزویت نکنم
1 شیرین دهنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
2 گر شیخ به کفر زلف او ره میبرد خاک ره او بر سر ایمان میریخت
1 هرگاه که بینی دو سه سرگردان را عیب ره مردان نتوان کرد آن را
2 تقلید دو سه مقلد بیمعنی بدنام کند راه جوانمردان را
1 ای برهمن آن عذار چون لاله پرست رخسار نگار چارده ساله پرست
2 گر چشم خدای بین نداری باری خورشید پرست شو نه گوساله پرست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما