درون خود نپسندم که از اوحدی مراغه‌ای غزل 514

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

درون خود نپسندم که از تو باز آرم

1 درون خود نپسندم که از تو باز آرم بدین قدر که: تو بیرون کنی به آزارم

2 مرا به عمر خود امید نیم ساعت نیست به بوی تست شبی گر به روز می‌آرم

3 حکایت شب هجران و روز تنهایی زمن بپرس، که شب تا بروز بیدارم

4 ز شهر نیز بدر می‌روم، که خانهٔ خلق خراب می‌شود از آب چشم خونبارم

5 میان ما و تو جز گرد این وجود نماند بدان رسید که این گرد نیز نگذارم

6 ز سینه بوی کسی جز تو گر بمن برسد خراب کرده بهخون دلش بینبارم

7 مرا بلاله طمع بود و گل ز چهرهٔ تو گلم نداد، ولی تنگ می‌نهد خارم

8 اگر تو زهره جبین می‌خری به بوسه مرا بخر وگرنه رها کن، که مشتری دارم

9 محبت تو همی ورزم، ای پری، مگذار که محنت تو بسوزاند اوحدی‌وارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر