- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قصهٔ یار سبک روح نگفتم به گرانان که چنین حال نشاید که بگویند به آنان
2 ای که جان خواستهای از من بیدل، بفرستم جان چه چیزست؟ که زودش نفرستند به جانان
3 جان به تن باز رود کشتهٔ شمشیر غمت را در لحد نام تو گر بشنود از مرثیه خوانان
4 بر سر خوان خیال تو ز بس خون که بخوردیم پیر گشتیم و ز ما صرفه ببردند جوانان
5 من به شیرین سخنی آب نمییابم و کرده بارها غارت حلوای لبت چرب زبانان
6 حال من پیش رقیبان تو دانی به چه ماند؟ قصهٔ گرگ دهن بسته و انبوه شبانان
7 گر چه از مدعیان واقعهٔ خود بنهفتم هیچ پوشیده نشد بر نظر واقعه دانان
8 گر بخندد لب من عیب مکن هیچ، که حالی مدتی هست که دل تنگم ازین تنگ دهانان
9 بر رخ چون سپرش تیر نظر گر نفگندی اوحدی، زخم چرا خوردی ازین سخت کمانان؟