-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من سرو ندیدم که به بالای تو ماند بالای تو سروی ست که گل می شکفاند
2 مگذار که این عاشق دلسوخته بی تو یک لحظه بماند که به یک لحظه نماند
3 ترسم که به کام دل دشمن بنشینم تا آن که فلک با تو به کامم بنشاند
4 فریاد که از تشنگی ام جان به لب آمد کس نیست که آبی به لب تشنه چکاند
5 ترسم که یک امشب که تو در خانه مایی از بوی سر زلف تو همسایه بداند
6 فریاد که بیداد ز حد بردی و از تو فریاد رسی نیست که دادم بستاند
7 وقت است که بیدار شود دیده بختم وز چنگ غم و درد و عذابم برهاند
8 دیوانه در سلسله گر بوی تو یابد دیوانه شود سلسله در هم گسلاند
9 مشتاق پریشان که دلش پیش تو باشد خواهد که کند صبر ولیکن نتواند
10 آسان شود این مشکل و روشن شود این شب کاحوال جهان جمله به یک حال نماند
11 مانند جلال آنکه به سختی بنهد دل هم عاقبتش بخت به مقصود رساند