من سرو ندیدم که به بالای تو ماند از جلال عضد غزل 97

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

من سرو ندیدم که به بالای تو ماند

1 من سرو ندیدم که به بالای تو ماند بالای تو سروی ست که گل می شکفاند

2 مگذار که این عاشق دلسوخته بی تو یک لحظه بماند که به یک لحظه نماند

3 ترسم که به کام دل دشمن بنشینم تا آن که فلک با تو به کامم بنشاند

4 فریاد که از تشنگی ام جان به لب آمد کس نیست که آبی به لب تشنه چکاند

5 ترسم که یک امشب که تو در خانه مایی از بوی سر زلف تو همسایه بداند

6 فریاد که بیداد ز حد بردی و از تو فریاد رسی نیست که دادم بستاند

7 وقت است که بیدار شود دیده بختم وز چنگ غم و درد و عذابم برهاند

8 دیوانه در سلسله گر بوی تو یابد دیوانه شود سلسله در هم گسلاند

9 مشتاق پریشان که دلش پیش تو باشد خواهد که کند صبر ولیکن نتواند

10 آسان شود این مشکل و روشن شود این شب کاحوال جهان جمله به یک حال نماند

11 مانند جلال آنکه به سختی بنهد دل هم عاقبتش بخت به مقصود رساند

عکس نوشته
کامنت
comment