ندیده کام دل از کوی آن از فضولی بغدادی غزل 252

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

ندیده کام دل از کوی آن سیمین بدن رفتم

1 ندیده کام دل از کوی آن سیمین بدن رفتم به سان لاله بر دل داغ حسرت زین چمن رفتم

2 به هم بودیم همچون خار و گل عمری بحمدالله خلاف رسم دوران فلک او ماند من رفتم

3 نگاری همنشینم بود نقشی زد فلک ناگه که او چون نقش شیرین ماند و من چون کوهکن رفتم

4 چو شمع انجمن شب سوختم تا صبح بر یادش چو خورشید رخش انداخت پرتو ز انجمن رفتم

5 پس از تیری که زد از کوی خویشم راند ناکشته ز کوی او شکسته خاطر و آزرده تن رفتم

6 ز جام شوق بودم مست ای غافل نپنداری کزین بزم طرب با اختیار خویشتن رفتم

7 فضولی چاره دردم مکن در کوی او کانجا برای زار مردن نه برای زیستن رفتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر