1 ندیدم در چمن هرچند گردیدم سر خاری کزو در سینه مجروح بلبل نیست آزاری
2 نه بزمآرای را بینم، نه صاحب باغ را دانم شرابی نوشم از جامی، گلی چینم ز گلزاری
1 از زبان من غرض گو گرنه حرفی تازه بست بار اوراق تغافل را چرا شیرازه بست؟
2 ای که گویی نیست با معشوق کاری عشق را محمل لیلی که غیر از عشق بر جمازه بست؟
1 کی حرف ملامت شکند خاطر ما را؟ خصمی به چراغم نبود باد صبا را
2 در سایه دیوار خودم خفته غمی نیست گر بر سر من سایه نیفتاد هما را
1 چشم عیبت چو نباشد گل و خاشاک یکیست پاکبین را همه جانب نظر پاک یکیست
2 عالمی قرب غمت یافته اما نه چو من کشته بسیار ولی بسته فتراک یکیست