- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ندیدم در غبار و دود این صحرای خوابیده بجز خواباندن مژگان ره پیدای خوابیده
2 زمینگیری چه امکانست باشد مانع جهدم به رنگ سایهام من هم جهان پیمای خوابیده
3 اگر آسودگی میخواهی از طاقت تبرّا کن طریق عافیت در پیش دارد پای خوابیده
4 جهان بیخودی یکرنگ دارد جهل و دانش را تفاوت نیست در بنیاد نابینای خوابیده
5 عدم تعطیل جوش هستی مطلق نمیگردد نفس چون نبض بیدار است در اعضای خوابیده
6 چنان در خود فرو رفتم به یاد چشم مخموری که جوشد از غبارم ناز مژگانهای خوابیده
7 ز غفلت چند خواهی زندگی را منفعل کردن که غیر از مرگ روشن نیست جز سیمای خوابیده
8 دل آرام چون بر خاک زد بنیاد هستی را نفس پامال شد زین صورت دیبای خوابیده
9 نماند از قامت خمگشته در ما رنگ امیدی تنککردیم برگ عیش ازین صحرای خوابیده
10 زحرف و صوت مردم بوی تحقیقی نمیآید به هذیانکن قناعت از لبگویای خوابیده
11 ز شکر عجز بیدل تا قیامت برنمیآیم به رنگ جاده منزل کردهام در پای خوابیده