-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خود نگذاشتم دامان آن چابکسوار از کف مرا بربود جولانش عنان اختیار از کف
2 چو غنچه تنگدل منشین ز نرگس نیستی کمتر به دور گل منه جام شراب خوشگوار از کف
3 نمیآید ز لیلی این که آید جانب مجنون مگر بیاختیارش ناقه برباید مهار از کف
4 به دستم دامن یارست ساقی باده کمتر ده مکن کاری که در مستی دهم دامان یار از کف
5 بریزد خاک تا رگهای دستم نگسلد از هم نخواهم داد زنجیر سر زلف نگار از کف
6 میاور دست هستی ز آستین نیستی بیرون مبادا نقش عیشت را رباید روزگار از کف
7 نمیبینم فضولی را قرار و صبر بیزلفش شدست او را برون سررشتهٔ صبر و قرار از کف