1 در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله وندر دل ورای خود نگذاشتم الاالله
2 از غیر به جای او نگذاشت کسی را دل وز خار به جای خود نگذاشتم الاالله
3 کی تازه توان کردن پیوند من و دنیی؟ کز گرد و گیای خود نگذاشتم الاالله
4 تا ارض و سمای من خالی شود از من هم در ارض و سمای خود نگذاشتم الاالله
5 از ما و ز من غیری مشکل بهلم چیزی من کز من و مای خود نگذاشتم الاالله
6 در گفتن « لا» هر کس بگذشت ز چیزی، من از گفتن لای خود نگذاشتم الاالله
7 از خلق بهای من مستان چو شوم کشته زیرا که بهای خود نگذاشتم الاالله
8 من چون ز برای او هم خانهٔ دین گشتم در خانه برای خود نگذاشتم الاالله
9 بر لوح لوای دل ننگاشم الا «هو» در دلق و قبای خود نگذاشتم الاالله
10 چون اوحدی ار باقی مانم نه عجب، زیرا کز عین بقای خود نگذاشتم الاالله