ندانستم که آن ماه آن چنین از فضولی بغدادی غزل 138

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

ندانستم که آن ماه آن چنین راه ستم گیرد

1 ندانستم که آن ماه آن چنین راه ستم گیرد شود سرکش ز پا افتادگان را دست کم گیرد

2 قدم تا چند از بار غم آن سرو خم باشد دلم تا کی ز دست بی کسی دامان غم گیرد

3 ندیدم گرم خونی جز حنا کز روی یک رنگی دم خونریزم آرد رحم دست آن صنم گیرد

4 ملایک در فلک گریند مردم در زمین بر من چو عالم را فغانم با صدای زیر و بم دارد

5 بگردون سیل اشکم می رسد هاله مبند ای مه که کس در رهگذار سیل خونی خانه کم گیرد

6 طبیبا داغ تدبیر من آن به کم نهی بر دل نپنداری که عاشق را دل از ذوق الم گیرد

7 فضولی را میسر نیست ذوق دولت وصلت همان به الفتی در کنج تنهایی بغم گیرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر