1 نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش ور زانکه میسپردم در حال میشکستش
2 نقاش دوربین را از دست بر نیاید نقش دگر نهادن پیش نگار دستش
3 کی در کنارم آید؟ چو زان میان لاغر در چشم من نیاید غیر از کمر، که بستش
4 هر کس که دید روزی از دور صورت او نزدیک دوربینان دورست باز رستش
5 در سالها نیاید روزی به پرسش ما ور ساعتی بیاید یک دم بود نشستش
6 جز روی او نباشد قندیل شب نشینان جز کوی او نباشد محراب بت پرستش
7 نی، پای بر نیاورد از دامش اوحدی، کو سر نیز بر نیاورد از نیستی که هستش