1 خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول نمیدانم چه دستی طرح کرد این آشنائی را
1 همی با عقل در چون و چرائی همی پوینده در راه خطائی
2 همی کار تو کار ناستوده است همی کردار بد را میستائی
1 کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت
2 همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه میپنداشتش
1 تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر
2 زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر