چشم گریانم که می‌گردد از بابافغانی شیرازی غزل 489

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

چشم گریانم که می‌گردد ز شوقت خون در او

1 چشم گریانم که می‌گردد ز شوقت خون در او جا ندارد جز خیال آن لب میگون در او

2 غنچهٔ سیراب از باران اشکم در چمن چشمهٔ خونست و غلتان لؤلؤ مکنون در او

3 آنچه روی عالم‌افروز است هرسو جلوه‌گر کز لطافت مانده حیران دیدهٔ گردون در او

4 چیست دانی چشمهٔ میم دهانت در سخن نقطهٔ موهوم و چندین نکتهٔ موزون در او

5 محمل لیلی به صد زیب و صفا آراست عشق لیکن از تنگی نگنجد مستی مجنون در او

6 حیرتی دارم ز دل با آنکه صد جا داغ شد داغ دیگر از کجا هردم شود افزون در او

7 جا ندارد جان درون دل ز بسیاری درد هر نفس دردی دگر می‌آید از بیرون در او

8 گلشن کویت که بزم عیش و جای خرمی‌ست تا به کی باشد فغانی با دلی پرخون در او؟

عکس نوشته
کامنت
comment