بار فراق بستم و ، جز پای خویش از وحشی بافقی غزل 11

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

بار فراق بستم و ، جز پای خویش را

1 بار فراق بستم و ، جز پای خویش را کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را

2 گویی هزار بند گران پاره می‌کنم هر گام پای بادیه پیمای خویش را

3 در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را

4 هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را

5 عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون نازم عقوبت شب یلدای خویش را

6 وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست طی کن بساط عرض تمنای خویش را

عکس نوشته
کامنت
comment