- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بار فراق بستم و ، جز پای خویش را کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را
2 گویی هزار بند گران پاره میکنم هر گام پای بادیه پیمای خویش را
3 در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را
4 هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را
5 عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون نازم عقوبت شب یلدای خویش را
6 وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست طی کن بساط عرض تمنای خویش را