-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل بصد عقد بجعد سر زلفت بستم شکر الله ز غم گم شدن او رستم
2 چشم دارم که شود هستی من صرف غمت غیر ازین نیست مراد دل من تا هستم
3 چه کشم بهر می از ساقی دوران منت لله الحمد من از جام محبت مستم
4 هر کرا هست غم من ز تو پرسد حالم که من از خویش بریدم بتو تا پیوستم
5 دل نبود آنکه سپردم بتو ای سنگین دل شیشه بود که بر سنگ زدم بشکستم
6 یا بدامان تو یا بر سر خود خواهم زد با سر و کار دگر کار ندارد دستم
7 منم آن شمع فضولی که بامید وصال تا نمردم بره او ز طلب ننشستم