بهوای کوی از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 105

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

بهوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شوم

1 بهوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شوم بامید روی تو آمدم که مگر ز تو کامروا شوم

2 نه رها ز بند هوا شدم نه ز یار کامروا شدم نه چنان دچار بلا شدم که دگر بفکر دوا شوم

3 همه روزه روزی من غمست همۀ شبم شب ها تست نه چنان کمند تو محکم است که امید آنکه رها شوم

4 نه مرا بخویش دهی رهی نه ز خویشتن دهی آگهی نه دلالتی و نه همرهی متحیرم بکجا شوم

5 نه ز سفرۀ تو نواله ای نه ز غمزۀ تو حواله ای نه مرا بدرد پیاله ای کرمی که ز اهل صفا شوم

6 نه تر است لطف و عنایتی نه مراست قوت و طاقتی بکدام شوری و حالتی من بینوا به نوا شوم

7 نه بدانوازیم آمدی نه بسر فرازیم آمدی نه بنغمه سازیم آمدی که ز شوق بی سر و پا شوم

8 نه بحال مفتقرت نظر که زند بسوی تو بال و پر نه به سرپرستی او گذر که بزیر ظل هما شوم

عکس نوشته
کامنت
comment