1 پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
2 آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 سرخی خفچه نگر از سرخ بید معصفر گون، پوشش او خود سفید
1 مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
2 سپید سیم زده بود و در و مرجان بود ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
1 ای روی تو چو روز دلیل موحدان وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
2 ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی مر حسن را مقدم، چون از کلام قد
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به