آمد خیالی در دلم، این خرقه از سلطان باهو غزل 39

سلطان باهو

آثار سلطان باهو

سلطان باهو

آمد خیالی در دلم، این خرقه را بر هم زنم

1 آمد خیالی در دلم، این خرقه را بر هم زنم تسبیح را ویران کنم، سجاده را بر هم زنم

2 چوب عصا بر هم زنم، دلق صفا پاره کنم فارغ ز خودبینی شوم این خانه را بر هم زنم

3 من خویش را صحرا برم، خود را ز خود فارغ کنم از بهر این خون را خورم، کین نفس را گردن زنم

4 جامی ز خمخانه برم، آن را یقین من می‌خورم فارغ ز دنیا دین شوم، آتش به این عالم زنم

5 با دوست خود مفتون شوم، امروز چون مجنون شوم تنها به هامون می‌روم، با بی‌خودی دم هم زنم

6 چون خودنمایی در منم، طاقت نیارد این دلم بیمار جان با تن شدم، با کوس رحلت هم زنم

7 با یار با یاری شدم، پی دوست دلداری روم زین جا ز تن تنها روم، ها هوی غوغا هم زنم

عکس نوشته
کامنت
comment