مست از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 749

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد

1 مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد

2 دی دل من می‌جهید و هر دو چشمم می‌پرید گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد

3 بامدادان اندر این اندیشه بودم ناگهان عشق تو در صورت مه پیشم آمد شاد شاد

4 من که باشم باد و خاک و آب و آتش مست اوست آتش او تا چه آرد بر من و بر خاک و باد

5 عشق از او آبستن‌ست و این چهار از عشق او این جهان زین چار زاد و این چهار از عشق زاد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر