به کویش در لباس بوالهوس از اسیر شهرستانی غزل 738

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

به کویش در لباس بوالهوس بسیار گردیدم

1 به کویش در لباس بوالهوس بسیار گردیدم نمی دانم چرا شایسته آزار گردیدم

2 ز دل هم بر سر سودای او قطع نظر کردم چه گویم از خود و از عمر خود بیزار گردیدم

3 گذشت آنها که شور مستیم یاد نگاهی بود می بی التفاتی شور شد هشیار گردیدم

4 زصد سرچشمه خاموشیم سیراب نتوان کرد چو آتش سوختم تا تشنه اظهار گردیدم

5 ندارم از تغافل شکوه ای از سرگرانی هم نگاهش خواب مستی داشت من بیدار گردیدم

6 به هر زخم دل بیکار عمری کارها دارم نپنداری که از ترک غمت هشیار گردیدم

7 نگاه پاک از گرد هوسها دورتر می گشت دو گام از خویش پیش افتادم و اغیار گردیدم

8 حیا عیب و ادب ننگ و خموشی کفر می بوده است همه تن دیده گشتم سرمه گفتار گردیدم

9 اسیر از کعبه و بتخانه در خواه و نگاهی کن که من پر منفعل از سبحه و زنار گردیدم

عکس نوشته
کامنت
comment