ز خود شدم از جلال الدین محمد مولوی غزل 1359

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل

1 ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل بگفتمش که زهی خوبی خدا ای دل

2 غلام تست هزار آفتاب و چشم و چراغ ز پرتو تو ظلالست جان‌ها ای دل

3 نهایتیست که خوبی از آن گذر نکند گذشت حسن تو از حد و منتها ای دل

4 پری و دیو به پیش تو بسته‌اند کمر ملک سجود کند و اختر و سما ای دل

5 کدام دل که بر او داغ بندگی تو نیست کدام داغ غمی کش نه‌ای دوا ای دل

6 به حکم تست همه گنج‌های لم یزلی چه گنج‌ها که نداری تو در فنا ای دل

7 نظر ز سوختگان وامگیر کز نظرت چه کوثرست و دوا دفع سوز را ای دل

8 بگفتم این مه ماند به شمس تبریزی بگفت دل که کجایست تا کجا ای دل

عکس نوشته
کامنت
comment