از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم از بیدل دهلوی غزل 2115

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم

1 از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم خاکم به دهن به، ‌که بگویم چه شنیدم

2 عالم همه در چشم من از یأس سیه شد جز کسوت پایم به بر دهر ندیدم

3 آماج جهان ستمم‌ کرد ندامت چندانکه ز دل آه کشم تار کشیدم

4 دیوانه‌ام امروز به پیش که بنالم ای کاش عدم بشنود آواز بعیدم

5 جانا ز خیال تو به خود ساخته بودم نازت به نگاهی نپسندید شهیدم

6 می‌سوخت دل منتظر از حسرت دیدار دامن زدی آخر به چراغان امیدم

7 داغت به عدم می‌برم و چاره ندارم ای‌گل تو چه بودی‌ که منت باز ندیدم

8 هیهات به خاکم نسپردی و گذشتی نومید برآمد کفن موی سپیدم

9 از آمد و رفت تو کبابم چه توان کرد رفتی و چنین آمدی ای رنج شدیدم

10 می‌گریم و چون شمع عرق می‌کنم از شرم ای وای‌ که یکباره ز مژگان نچکیدم

11 رسم پر بسمل ز وفا منفعلم‌ کرد گردی شده بر باد نرفتم چه تپیدم

12 ای توسن ناز تو برون تاز تصور رفتم ز خود اما به رکابت نرسیدم

13 انجام تک و تاز درین مرحله خاکست ای اشک من بی‌سر و پا نیز دویدم

14 پیش که درم جیب‌ که ‌گردون ستمگر عقلم به در دل زد و بشکست‌ کلیدم

15 بیدل اگر این بود سرانجام محبت دل بهر چه بستم به هوا، آه امیدم

عکس نوشته
کامنت
comment