-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی بگفت: ای عاشق سرگشته، صبرت نیست هم در پی؟
2 لبی بگشود چون شکر که با عناب گیرد خو رخی بنمود چون شیرین که از شبنم پذیرد خوی
3 به کام خود چو پیش آمد ببوسیدم به کام دل لبی چون لاله در بستان، رخی چون آتش اندر دی
4 رقیب آن دید و با من گفت: هی! هی! چیست این عادت در آن حال، ای مسلمانان، کرا غم دارد از هیهی؟
5 نسیم زلف او یابم چو بر آتش نهم عنبر نشان لعل او بینم چو اندر دست گیرم می
6 اگر چون نی کنی زاری مه و سال از فراق او عجب نبود، که سال و مه دم او میخورم چون نی
7 بسان اوحدی باید جفا بین و بلا ورزی کسی کش رای آن باشد که پیوندی کند با وی