1 پرسیدم از بتی که ترا در جهان چرا شام و سحر تعرض عشاق عادت است
2 گفتا که هست رغبت عشق بتان خطا آزار اهل عشق بتان را عبادت است
1 مه من شام غمت را سحری پیدا نیست آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست
2 بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست
1 سرم فدای تو ای خامه خجسته خصال غزال مشک فشان طایر معنبر بال
2 کلید گنج سعادت ستون خانه علم عصای موسی فکرت زبان طوطی حال
1 هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است
2 غم دل سوخت مرا پیش که آرم بزبان قصه درد درونم که ز حد بیرون است